درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • ادیسون
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جالب و آدرس mohsenk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 78
بازدید کل : 2435
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



جالب




زندگانی ابوسعید ابوالخیر

شیخ ابو سعید ابوالخیز از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال ۳۵۷ هجری در شهرکی به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده‌است. ویرانه‌های این شهر در ترکمنستان امروزی قرار دارد. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تا وادی عرفان روی آورد. شیخ ابو سعید پس از اخذ طریقه تصوف به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و به اشاره شیخ و پیر خود به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند

  نگرش افراد نسبت به این عارف

هرمان اته، خاورشناس نامی آلمانی درباره شیخ ابو سعید ابوالخیز می نویسد : «وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به‌شمار

می‌رود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده‌است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند. ابوسعید در همانجا که چشم به دنیا گشوده بود، در شب آدینه چهارم شعبان سال ۴۴۰ هجری، وقت نماز جهان را بدرود گفت. او روح بزرگ خود را که همه در کار تربیت مردمان می‌داشت تسلیم خدای بزرگ کرد. نوهٔ شیخ ابوسعید.محمد منور، در سال ۵۹۹ کتابی به نام اسرار التوحید دربارهٔ زندگی و احوالات شیخ نوشته‌است. داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرارالتوحید آمده بسیار معروف است: «خواجه بوعلی [سینا] با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن می‌گفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که‌ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌ بینیم او می‌داند

 چهار رباعی

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان ترا شمار نتوانم کرد

گر برسر من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد.


از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد

و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد

با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد.


گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار

گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار

گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل

گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار.


دیشب که دلم ز تاب هجران می‌سوخت

اشکم همه در دیدهٔ گریان می‌سوخت

می‌سوختم آن چنان که غیر از دل تو

بر من دل کافر و مسلمان می‌سوخت.

ابو سعید ابوالخیز در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار می‌گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه‌های عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می‌رود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی می‌خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده‌است. او خود می‌گوید: «آن وقت که قرآن می‌آموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع می‌ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با  راه حق و علوم باطنی به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابو سعید با می‌کند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر می‌گویی: من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر سر من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد. همه روز این بیت‌ها می‌گفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ا بوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملا در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته‌است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته‌است از او بر جا مانده‌است.

کتابهای ابوسعید

کتاب‌هایی که براساس سخنان بوسعید تالیف شده‌است عبارتند از:

  • اسرار توحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور
  • رساله حالات و سخنان شیخ  ابو سعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابو سعید
  • سخنان  منظوم ابوسعید ابو الخیز

به رغم اینکه وی در معارف صوفیه اثری مهمی تالیف نکرده‌است اما از شواهد و قرائن برمی آید که در ذهن ابوسعید یک جهان بینی عرفانی، به صورت کل و منظم شکل یافته بود.

سخنان و داستانهایی در رابطه با ابوسعید

چنانکه در برخورد وی با ابن سینا می‌توان این نکته را دریافت. در این دیدار با یکدیگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند که کس ندانست. بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی سینا برفت، شاگردان او سئوال کردند که شیخ را چگونه یافتی گفت: هر چه می‌دانم، او می‌بیند. مریدان از شیخ سئوال کردند که‌ای شیخ بوعلی را چگونه یافتی گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند.بوسعید همچون حلقه استواری زنجیره سنت‌های عرفانی قبل از خودش را به حلقه نسل‌های بعد از خویش پیوند می‌دهد.وی تصوف را عبارت از آن می‌داند که: «آنچه در سرداری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی.»با اینکه در روزگار حیاتش مورد هجوم متعصبان مذهبی بود و اتهام لاابالیگری‌های او در همان عصر حیاتش تا اسپانیای اسلامی یعنی اندلس رفته بود. ابن خرم اندلسی در زمان حیات او در باب او می‌گوید: «شنیده‌ایم که به روزگار ما در نیشابور مردی است از صوفیان با کنیه ابوسعید ابولخیر که گاه جامه پشمینه می‌پوشد، و زمانی لباس حریر که بر مردان حرام است، گاه در روز هزار رکعت نماز می‌گذارد و زمانی نه نماز واجب می‌گزارد نه نماز مستحبی و این کفر محض است. پناه بر خدا از این گمراهی.» با وجود این قدیس دیگری را نمی‌شناسیم که مردم تا این پایه شیفته او باشند و چهره او به عنوان رمز اشراق و اشراف بر عالم غیب به گونه نشانه و رمزی درآمده باشد آن گونه که بوعلی رمز دانش و علوم رسمی است. ابو سعید نسبت  به دو صوفی قبل از خودش بایزید بسطامی و حلاج که در تاریخ عرفان مهم ترین مقام را دارند، اراداتی خاص داشته‌است. وی در محیطی که اکثریت صوفیان، حلاج را کافر می‌دانستند و گروهی مانند امام قشیری در باب او با احتیاط و سکوت برخورد می‌کردند او را به عنوان نمونه عیار و جوانمردی می‌دانست که به گفته خودش در اسرار التوحید «درعلوم حالت در مشرق و مغرب کسی چون او نبود.»وی در فقه و کلام و منطق و حدیث و تفسیر و دیگر علوم رایج عصر از چهره‌های ممتاز به شمار می‌رفته‌است. ابوسعید بزرگ ترین علمای عصر از قبیل ابوعلی زاهدبن احمدفقیه و قفال مروزی و ابوعبدالله خضری سال‌های دراز به تحصیل علوم اشتغال داشته‌است. از جمع استادان او که بگذریم وی با عده زیادی از فقها و محدثین و ادیبان و شاعران عصر خود روابط دوستانه و عادلانه داشته‌است. نه تنها داستان‌های اسرارالتوحید بلکه اسناد تاریخی غیرصوفیانه نیز گواهند بر اینکه علمای بزرگی چون ابومحمد جوینی پدر امام الحرمین که از بزرگ ترین علمای نیشابور در این عصر بود با وی روابط دوستی داشته‌است. بوسعید در تاریخ چهارم شعبان ۴۴۰ هجری در میهنه وفات یافت. مدفن وی در مشهد در برابر سرایش قرار دارد. شیخ را گفتند:(به شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتند) " فلان کس بر روی آب می‌رود(راه میرود)! گفت: «سهل است(آسان است)! وزغی(قورباغه) و صعوه ای(پرنده کوچک آوازخوان) نیز بروی آب می‌رود» گفتند که: «فلانکس در هوا می‌پرد!» گفت: «زغنی(نوعی پرنده از راستهٔ بازهاست) ومگسی در هوا بپرد». گفتند: "فلانکس در یک لحظه از شهری بشهری میرود. شیخ گفت: "شیطان نیز در یک نفس(یک لحظه) از مشرق بمغرب می‌شود(میرود)، این چنین چیزها را بس(بسیار) قیمتی(ارزش) نیست.مرد(انسان واقعی) آن بود(آن کس میباشد) که در میان خلق بنشیند و برخیزد وبخسبد(بخوابد) وبا خلق ستدوداد کند(معامله) وبا خلق در آمیزد(در ارتباط باشد) ویک لحظه از خدای غافل نباشد.

هرمان اته، خاورشناس آلمانی او را یکی از مبتکرین قالب رباعی در ایران دانسته‌است.[۱]

اشعار:


کارم بیکی طرفه نگار افتادا وا فریادا ز عشق وا فریادا ۱

خلقی بهزار دیده بر من بگریست دیروز که چشم تو بمن در نگریست ۲

گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار ۳

از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش دارم گنهان ز قطره باران بیش ۴

من دل ندهم به کس برای دل تو وی لعل لبت گره گشای دل من ۵

سنگی چوبی گزی خدنگی تیری این زاغوشان بسی پریدند بلند ۶

وز شخص احد به ظاهر آمد احمد بی شک الفست احد، ازو جوی مدد ۷

چون خاک شدی پاک شدی لاجرما چون نیست شدی هست ببودی صنما ۸

و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست در هیچ وقت خدمت مردی نکرده‌ای ۹

پانویس

  1. حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ نهضت‌های فکری ایرانیان: از آغاز قرن چهارم تا پایان قرن ششم هجری (از ظهور رودکی تا شهادت سهروردی)، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، بخش دوم، چاپ اول، آذر ۱۳۵۷ خورشیدی. منابع
  • م‍ج‍م‍وع‍ه‌ رباعیات ابوسعید ابوالخیر/ پ‍ی‍ش‍گ‍ف‍ت‍ار اس‍م‍ع‍ی‍ل‌ ش‍اه‍رودی‌؛ خ‍ط ع‍ب‍دال‍م‍ل‍ک‍ی‌ ت‍وی‍س‍رک‍ان‍ی‌؛ ه‍م‍دان‌: ن‍ش‍ر ه‍ن‍رآف‍ری‍ن‌، ۱۳۷۶.
  • اس‍رار ال‍ت‍وح‍ی‍د ف‍ی‌ م‍ق‍ام‍ات‌ ال‍ش‍ی‍خ‌ اب‍ی‌س‍ع‍ی‍د/ ت‍ال‍ی‍ف‌ م‍ح‍م‍دب‍ن‌ م‍ن‍ور اب‍ی‌س‍ع‍دب‍ن‌ اب‍ی‌طاه‍رب‍ن‌ اب‍ی‌س‍ع‍ی‍د م‍ی‍ه‍ن‍ی‌؛ ب‍ا م‍ق‍اب‍ل‍ه‌ ن‍س‍خ‌ اس‍ت‍ان‍ب‍ول‌ و ل‍ن‍ی‍ن‌گ‍راد و ک‍پ‍ن‍ه‍اگ‌؛ ب‍اه‍ت‍م‍ام‌ ذب‍ی‍ح‌ال‍ل‍ه‌ ص‍ف‍ا؛ نشر در تهران؛
  • ح‍الات‌ و س‍خ‍ن‍ان‌ شیخ ابو سعید ابوالخیر م‍ی‍ه‍ن‍ی‌: م‍ت‍ن‌ ب‍ازم‍ان‍د از ق‍رن‌ ش‍ش‍م‌ ه‍ج‍ری‌/ اث‍ر ی‍ک‍ی‌ از اح‍ف‍اد ش‍ی‍خ‌؛ ب‍ک‍وش‍ش‌ ای‍رج‌ اف‍ش‍ار؛ شماره کتابشناسی ملی: ۳۲۹۵
  • فرهنگ فارسی معین
  • ابو سعید ابوالخیر چاپ سنگی] ؛ کاتب : محمدابراهیم بن محمدحسین‌خان اولیاسمیع؛ ‏وضعيت نشر: محمدابراهیم بن مححمدحسین‌خان اولیا سمیع، ۱۲۸۴ق. ، ۱۲۸۶ق. ؛ شماره بازیابی: ۶-۱۵۷۳۰  


چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:زندگی نامه ی ابوسعید ابوالخیر, :: 14:37 ::  نويسنده : MOHSEN

تولد ابن سینا:

 روز سوم ربیع الاول 370ه.ق( یا 360 ه.ق) مطابق با اول میزان ( مهرماه) روز جشن میوه بندان احمد که در بخارا دردربار امیر سامانی سمتی داشت جهت دیدن مادر و خواهرش ستاره به افشنه آمده بود در این سفر دوستش عبدالله که دردربار امیر سمت مافوقی احمد رانیز داشت همراهش بود. عبدالله برای مأموریتی به خرمیثن می رفت ولی به اصرار دوستش شب را در منزل آنان به سر برد.

 عبدالله که قبلاً سه بار ازدواج کرده بود در حال حاضر مجرد بود و به شدت مشتاق فرزند ذکور بود. آن شب او ستاره را دید و اورا دختر شایسته ای تشخیص داد و تصمیم گرفت که وی را از خانواده اش  خواستگاری کند ولی با توجه به آنچه که گفته شد بهتر دید که قبل ازخواستگاری استخاره کند. در استخاره آیه ای گشوده شد که به او نوید داشتن پسری پاکیزه را می داد: « قال: انما أنا رسول ربک لاهب لک غلاماً زکیاً»  سوره مریم آیه 19

لذاعبدالله اطمینان قلبی پیدا کرد و ستاره را خواستگاری نمود  و پس از عقد او را به خرمیثن محل اشتغال خود برد.

 پس ازمدتی ستاره باردار شد و عبدالله به سبب ایمانی که به قرآن داشت و با یادآوری استخاره ای که کرده بود یقین داشت که دارای فرزند پسری خواهد شد. ولی در سفری که به بخارا داشت از استادش که دانشمندی با تقوا بود خواهش کرد که او نیز استخاره ای کند و در این استخاره:« ان الله لا یخفی علیه شیء فی الارض و لا فی السماء( سوره عمران آیه 5)» باز شد که استاد چنین تفسیر کرد: خداوند به تو فرزندی عطا خواهد کرد که یا یکی از مردان راه خدا خواهد شد که از عالم غیب نو رمعرفت بر قلبش خواهد تابید و به تمامی اسرار کائنات واقف خواهد شد یا دانشمدی آنچنان بزرگ که به کمک علوم بشری اسرار همه چیز راکشف خواهد کرد و به هر حال از بزرگان در جه اول عرفان یا علم خواهد شد.

عبدالله با توجه به شرایط زمان و نیز اعتقادات خود میل نداشت فرزندش عارف شود و مصمم بود که مسیر علم را برای فرزندش هموار سازد.

 وقتی زمان وضع حمل ستاره فرا رسید عبدالله علیرغم وجود چندین  قابله در خرمیثن به بخارا رفت و ریحانه را که زنی متقی و پاکیزه و نظیف بود و از قابله های دربار سامانی بود از بخارا به خرمیثن آورد تا به وضع حمل همسرش کمک کند زیرا ریحانه از جمله قابله هایی بود که هیچیک از مادرانی که توسط او وضع حمل شده بودند و نیز فرزندانشان دچار بیماری یا مرگ ناشی از زایمان نشده بودند در صورتی که در مورد قابله های دیگر به کرات این اتفاق روی می داد این امر در درجه اول ناشی از ایمان، تقوی و پاکی نیت او بود و نیز به دلیل پاکیزگی او بود که هرگز بدون حمام کردن و شستشوی کامل دستها اقدام به وضع حمل مادران نمی کرد. و بالاخره خداوند پسری از بطن ستاره به عبدالله عنایت فرمود که پدر نام او را حسین نهاد و این کودک کسی نبود جز آن پزشک و فیلسوف و شهره آفاق یعنی ابوعلی سینا و اینگونه بود که آن مرد بزرگ پا به هستی نهاد.

 تولد ابوعلی سینا را عده ای در سال 371 ه.ق در  افشنه و عده ای 363 ه.ق در خرمیثن می دانند.

تعلیم و تربیت ابن سینا

همانگونه که قبلاً گفته شد عبدالله میل داشت فرزندش در مسیر علم  پیش رود لذا بطورجدی به تعلیم او همت گماشت.

 از آنجا که هوش سرشار حسین از همان ماهها و سالهای اول زندگی به شکلی حیرت آور مشهود بود پدر بخوبی دریافته بود که فرزندش قادر به یادگیری علوم آن عصر در سنین پائین خواهد بود.

گفتنی است که هوش و استعداد سرشار حسین در کودکی باعث شده بود که عده ای مواردی را به او نسبت دهند که بیتشر به افسانه  می ماند که در بخشهای بعدی به آنها اشاره خواهد شد.

 عبدالله با توجه به این ویژگی فرزند دو مرحله آموزشی را درنظر گرفت.

 مرحله اول: آموزش آن دسته از علوم که نیاز به درک و استنباط عمیق نداشته و صرفاً محفوظات و یا یادگیری هستند. و فرزند در سنین پائین قادر به فراگیری آنها خواهد بود( منقول)

مرحله دوم: آموزش آن دسته علوم که نیاز به درک و تجزیه و تحلیل عمیق داشته و باید پس از فراگیری دروس قبلی و رشد ذهنی لازم وارد این مرحله شود.(معقول)

 

آموزش فرزند توسط پدر:

پدر در به اجرا گذاشتن تعلیم و تربیت حسین قدم اول آموزش را به خود اختصاص داد.

 زیرا عبدالله در تاریخ و ادب و نحو و قرآن شناسی مردی فاضل بود و از آنجا که این علوم  از دسته اول محسوب می شدند لذا خود آموزش فرزند را در این درس به عهده گرفت.

 استعداد حسین در آموزش دروس بگونه ای بود که  با یک بار شنیدن بدون کم و کاست آنها را به حافظه می سپرد و در هر زمان بدون لحظه ای مکث آنها را بخاطر آورده و بیان می کرد از جمله اینکه:

 در یکی از جلسات علمی که با حضور علما و فضلا درمنزل عبدالله برگزار شده بود حسین پنج ساله نیز حضور داشت. حاضرین در مجلس در مورد وقایع صدر اسلام و چنگهای پیامبر بحث و گفتگو می کردند که  صحبت از جنگ احد شد و  گوینده         نمی دانست که فرمانده سپاه اسلام در جنگ احد که بود ، عبدالله پیشنهاد کرد که اگر موافقند حسین نام آن فرمانده را بگوید. حاضرین موافقت کردند و حسین نه تنها نام آن فرمانده ابوسفیان را گفت بلکه به دلیل سئوالات مختلف آنان شروع به بیان وقایع صدر اسلام و جنگ های پیامبر کرد. حسین با آنچنان دقت و تسلطی سخن می گفت که همه دچا ر بهت و حیرت شده بودند بگونه ای که هر یک از آنان ضمن صحبت حسین سئوالاتی از او می کردند و او بدون اینکه دجار انحراف از مسئله شود و یا تمرکز ذهنی خود را از دست بدهد بلافاصله و بدون هیچ مکث و تأملی پاسخ می گفت و به ادامه سخن می پرداخت. البته در ابتدا سئوالات جهت آزمایش آن کودک بود ولی کم کم موضوع تغییر کرد و همه مشتاق بودند که آنچه را تا آن زمان بخوبی نمی دانستند و یا تردید داشتند از او بپرسند.

 سئوالات بقدری ریز و انحرافی بود که با وجود علم حاضرین به هوش و ذکاوت حسین با شنیدن پاسخ ها دچا رحیرت و شگفتی غیرقابل وصفی شده بودند و با همه محک هایی که ضمن صحبت از آن کودک داشتند در پایان نیز سئوالاتی در مورد موضوعات دیگر بعمل آوردند تا به میزان اطلاعات او در زمینه های دیگر پی ببرند. و حسین به شکلی غیرقابل باور به همه سئوالات جواب داد  توضیح اینکه با توجه به حضور علما و فضلای متعدد و صاحب نظر درجلسه حصول اطمینان از صحت و سقم پاسخ های حسین کار مشکلی نبود.

 

 تحصیلات رسمی ابن سینا :

تحصیل ترتیل و تجوید در بخارا

 عبدالله پس از اتمام دروس تاریخ، ادب، و نحو و قرآن که خود عهده دار تعلیم آنها به فرزندش بود وی را جهت ادامه تحصیل ا زخرمیثن به بخارا برد اولین معلم ابن سینادر بخارا ابوالعلای معری شاعر نابینای عرب معروف به  سرخسی بود. معری در آن زمان شهرتی نداشت و لی بعدها در زمره مشاهیر قرار گرفت. تخصص او در تجوید و ترتیل بود و نیز اهل ادب هم بود.

 ابن سینا ترتیل را که عبارت بود از خواندن با طمأنینه و وقا رسوره های قرآن ونیز تجوید را ک عبارت بود از رعایت وقف ها در پایان آیه ها و یا وقف نکردن در آنها نزد استاد مذکور به پایان رسانید و به این ترتیب بخشی از آموزشهای منقول ابن سینا پایان یافت و پدر جهت گذراندن مراحل دیگر فرزند را نزد استاد دیگری برد.

تحصیل علوم ریاضی

عبدالله فرزند را جهت آموزش ریاضیات( جبر، مقابله و حساب) نزد استاد دیگری در بخارا برد به نام محمود مساح. علوم ریاضی فوق جزء علوم منقول محسوب می شد زیرا اعتقاد داشتند که در این دروس قواعدی آموخته شده و بکار می روند لذا نیاز به قدرت درک عمیق ندارند و در آن سن ابن سینای  کوچک البته با توجه به ویژگیهای خود می توانست این علوم را فرا گیرد. ولی سایر شاخه های ریاضی و یا فلسفه و حکمت جزء علوم معقول محسوب می شد و فراگیری آن نیازمند این بود که شاگرد علوم منقول را فرا گیرد و مغز به درجه ای از تکامل برسد که او را قادر به درک بیان استاد گرداند.

 محمود مساح از شخصیت های قابل توجه علمی بخارا در قرن چهارم(ه.ق) بشمار می آمد او از عشاق علم بود و آن را بدون چشمداشت مادی و حتی معنوی و فقط بخاطر علم می آموخت.

 ابن سینا نزد استاد مذکور علاوه بر علوم فوق هندسه مقدماتی را نیز آموخت ولی مباحث دیگر از جمله مثلثات که نیازمند اندیشیدن عمیق تری است به او آموزش داده نشد و به وقت دیگری موکول شد.

 عبدالله به آموزش فرزند نزد محمود مساح پایان داد و این تنها به دلیل پایان بخشی از ریاضیات نبوده و علت دیگری نیز داشته است و آن اینکه عبدالله متوجه شده بود که محمود مساح که معلمی زاهد و با تقوی  که و در عین حال عرفانی است با تلقینات خود ابن سینا را به طرف عرفان سوق می دهد تا آنجا فرزندش حتی از خوردن خودداری می کرد و قصد تمرین ریاضت داشت و این آن چیزی نبود که عبدالله در نظر داشت.

 

 تحصیل فقه در بخارا

ابن سینا پس از اتمام درس در مکتب محمود مساح به مدرس دیگری به نام اسماعیل زاهد سپرده شد. اسماعیل زاهد از دانشمدان بسیارمحترم بخارا بود و مدتی نیز در کشورهای اسلامی مغرب از جمله اسپانیا به سربرده بود و از نظریه های دانشمندان آن مناطق در علوم مختلف بهره گرفته بود لذا وجود او در بخارا برای مشتاقان علم بسیار مغتنم بود.

 ابن سینا نزد اسماعیل زاهد به تحصیل فقه پرداخت درس فقه دراحکام،  از علوم منقول ولی دراستنباط از علوم معقول محسوب می گردید. و چون ابن سینا از نظر سن و استعداد در شرایطی بود که می توانست فقه را بیاموزد و حتی در بخش استنباط نیز از توانایی ذهنی لازم جهت درک و فتوی و قضاوت برخودار بود اسماعیل زاهد او را به شاگردی پذیرفت.

 درمدتی که ابن سینا نزد آن استاد مشغول تحصیل فقه بود عشق به طب دراو برانگیخته شد و چه بسا اگر شاگرد این استاد نبود چنین عشقی دراو ظاهر نمی شد.

 اسماعیل زاهد طبیب نبود و لی در کشو رهای اسلامی مغرب با چندتن از پزشکان مخصوصاً ابوالقاسم زهراوی آشنا شده بود. ابوالقاسم زهراوی از جراحان معروف مصر بشمار می آمد و اسماعیل زاهد با  صحبت هایی که در مورد وی می کرد ابن سینا را تحت تأثیر قرار داده و اورا مشتاق تخصیل پزشکی کرد.

 از جمله مواردی که استاد درمورد جراح مصری مذکور گفته بود این بود که می گفت زمانی که من با زهراوی آشنا شدم او پزشک جوانی بود که د رحال نوشتن کتابی در جراحی بود و خود او شخصاً اشکال قسمتهایی از بدن را که مربوط به موضوع بود ترسیم می  کرد و این کاری بود که تا آن تاریخ در هیچ کتاب جراحی دیده نشده بود.

در اینجا بد نیست که اشاره ای به یکی از نظریه های زهراوی در زمینه جراحی داشته باشیم.

 از نظریه های  مهم این جراح جوان نظر پیوند عضوی از فردی به فرد دیگر است البته نه اعضاء اصلی بدن . این نظر نشان می دهد که جراح جوان حدود 1000 سال از زمان خود جلوتر بود با این تفاوت که دانشمندان حاضر با پیوند اعضاء داخلی نیز موافقند.

 علت مخالفت زهراوی با پیوند اعضاء اصلی این بود که اعتقاد داشت که چون افراداز نظر مزاجی و خلطی متفاوتند لذا نمی توان عضو هر کسی را به هر کسی دیگری پیوند زد مگر اینکه از نظر خلطی یکسان باشند که در آن صورت احتمال موفقیت در پیوند وجود خواهد داشت و امروزه ما می بینیم که باوجود پیشرفتهای شایان درپیوند اعضاء اصلی هنوز پیوند اعضاء بخوبی جواب نداده و حتی در مورد پیوند کلیه که در سالهای اخیر به موفقیت های بیشتری رسیده نیز به سادگی نمی توان کلیه کسی را  به کس دیگری داد و دیده شده  که حتی با وجود فراهم بودن شرایط لازم بدن فرد از پذیرفتن آن خودداری کرده پس می بینیم که هنوز دلیل مخالفت زهراوی از اعتبار علمی لازم برخودار است.

 

تحصیل منطق ، نجوم و هندسه اقلیدس

سومین معلم ابن سینا در بخارا ابوعبدالله ناتلی بود که نزد وی  به تحصیل منطق و نجوم و هندسه اقلیدس پرداخت ابوعبدالله ناتلی  ضمن اینکه متخصص و دانشمند ریاضی بود ه ذوق عرفانی و کراماتی نیز داشته است و از جمله اینکه علی رغم میل خود و به اصرار ابن سینا مرگ این سنیا را در یک روز جمعه در سن 63 سالگی یا 64 سالگی پیش بینی کرده بود که همینطورنیز شد.

اولین درس منطق که ابن سینا ازابوعبدالله ناتلی گرفت مربوط به دلیل عام و خاص بود وقتی درس خاتمه یافت این سینا د رمقابل سئوال استاد که پرسید  آیا فهمیدی چه گفتم؟ سکوت کرد استاد پرسید چرا جواب نمی دهی؟ ابن سینا گفت چون تفاوت بین دلیل عام و خاص در نظر من تفاوت ممیز و مشخص کننده ای نیست.

 پاسخ ابن سینا سبب حیرت استاد و موجب بحث آن دو شد تا آنجا که ابن سینا با فهم و استدلال دلیل عام و خاص را در آن کتاب منطق رد کرد.

 عبدالله ناتلی پس از آن درس نزد پدر ابن سینا رفت و گفت که پسرت درمنطق بقدری نیرومند است که من توانایی آموختن چیزی را به او ندارم این پسر دارای استعدادی مافوق عادی است و هرقدر برای او هزینه کنی سزاوار است.

 از آن به بعد ابوعلی منطق را خود می خواند و هرکجا که لازم می شد با استاد به مباحثه می پرداخت ولی نجوم و هندسه را نزد او به اتمام رسانید. دراین دروس نیز فراتر از سن خود بود بطوریکه با وجود خردسالی گرفتن خورشید و ماه را تا پنجاه سال بعد پیشگویی کرد و لی دنباله نجوم را نگرفت زیرا نمی خواست یک منجم با مفهوم و وظایف آن دوره بشود و از دلایل دیگر اینکه او تمایل زیاد به تحصیل طب پیدا کرده بود و می خواست تحصیلات خود را در آن رشته متمرکز کند.

 

یادداشت های کوتاه

مدارج و ملیت ابوعلی سینا

ابوعلی سینا علاوه بر پزشکی در فلسفه، سیاست، ریاضی، نجوم، فیزیک و ادب نیز از قدرت و توان علمی بالایی برخوردار بوده و نیز زمین شناسی و گیاه شناسی را خوب می دانسته و با موسیقی آشنایی داشته .

از نظریه های مهم ابوعلی در زمینه غیر پزشکی می توان به اظهارات او در مورد اتم ودفع و جذب بین آنها اشاره کرد و نیز او اولین کسی بود که به بارش دائمی ذرات نورانی فراوان از آسمان به زمین اشاره کرد. و با این گفته خود را د رمعرض اتهاماتی قرارداد و از جمله اینکه عده ای می گفتند این سخن ازتلقینات شراب است و یا اینکه او را خیالباف نامیدند و ....

مدت نهصد سال ابن سینا در مظان اتهام قرار گرفت تا اینکه رفته رفته معلوم شد که نظریه ابن سینا بی اساس نبوده و عاقبت در اثر تحقیقات دانشمندان و بخصوص دانشمندان فرانسوی مسلم شد که آنچه ابن سینا می گفته ذراتی هستند که امروزه آنها را اشعه کیهانی یا اشعه سپهری می خوانند پس می بینیم که مدارج دیگر ابن سینا کمتر از پزشکی او نیستند.

از نظر ملیت اعراب بخاطر کتب عربی ابن سینا او را عرب می دانند و افغانها به دلیل اینکه پدرش اهل بلخ بوده او را افغانی می دانند ولی بدون هیچ شکلی ابن سینا ایرانی و دانشمندی است از خراسان بزرگ و منطقه ای که در آن روزگار به تمامی قلمرو ایران بزرگ بوده است.

 

القاب ابن سینا

القابی که در قرن چهارم(ه.ق) به افراد داده می شد برخلاف امروز بی دلیل و به رایگان نبوده بلکه براساس  لیاقت و شایستگی به آن افتخار نایل می شدند. از القاب ابن سینا که هر یک به مناسبتی از طرف اشخاص  بر جسته به او اعطا شده عبارتند از:

 حجةالحق، شرف الملک، امام الحکماء، رئیس العقلا، و شیخ الرئیس

 

هوش و ذکاوت

هوش و ذکاوت ابن سینا از همان کودکی عجیب و حیرت انگیز بوده تا آنجا که معلمانش با وجود کودکی او و علیرغم مقام علمی خود پس از مدتی تعلیم از ادامه کار بازمانده و اظهار می کردند که وی توانمندتراز آن است که آنها بتوانند پاسخ سئوالات و ایراداتش را بدهند. در نبوغ او همین بس که علمایی که درعلم عمری گذاشته و مو سپید کرده بودند در جلسات درس سینای 16 ساله به آموختن می نشستند.

 هوش و استعداد خارق العاده ابن سینا سبب شده بود که چیزهایی را به ا و نسبت دهند که  بیشتر به افسانه می ماند.

 ازجمله اینکه می گفتند او در دو ماهگی در گهواره ارجوزه ابن الفرائقی را می خوانده  یا اینکه در دوسالگی معلقات را از بر می خوانده.

 ارجوزه:

 د راصطلاح دانشمندان آن عصر عبارت بود از ابیاتی که جهت بیان یک علم باختصار سروده می شد و شامل  تمامی نکات مهم آن علم بود مانند ارجوزه خود ابن سینا که درباره علم طب در 1026 بیت به زبان عربی توسط خود او سروده شده بود. ارجوزه ابن الفرائقی ابیاتی بود به عربی در اتم شناسی که خلاصه ای بود از شش جلد کتاب.

 

 معلقات:

معلقات عبارت  بود از هفت قطعه شعر که به قصیده و غزل توسط هفت شاعر عرب قبل از اسلام سروده شده بود و آیت زبان عرب قبل از نزول  قرآن محسوب می شد که گرچه تحت الشعاع قرار گرقت ولی بین فضلا  به فراموشی سپرده نشد و ادعای فضل بدون از بر بودن معلقات امری غیر قابل قبول به شمار می آمد که مسلماً ابوعلی معلقات رااز پدر فاضل خود آموخته بوده ولی اینکه در دو سالگی از بر بود ه باشد باورش مشکل است!

 قدرت تشخیص و درمان:

ابن سینادر موادر گوناگون از جمله بیماریهای نوح بن منصور سامانی در بخارا، بیماری مالیخولیایی مجدالدوله دیلمی در ری و  قولنج شمس الدوله در همدان که هر یک درزمان خود از طرف پزشکان مشهور شهر غیرقابل علاج شناخته شده بود به شکلی اعجاب انگیز آنها را درمان و نبوغش را به اثبات رسانده بود.

 

آثارابن سینا:

آثارابن سینا بالغ بر سی نوشته از کتب سنگین تا رسالات در زمینه های مختلف علوم     می باشد که به چند مورد اشاره می شود:

القانون فی الطب(قانون): این کتاب درواقع یک دایرة المعارف پزشکی شامل پنج بخش مفصل است که دو فصل آن در مورد ادویه مفرده و ادویه مرکبه است این کتاب حداقل سی بار در اروپا تجدید چاپ شده است.

 شفا: دور کاملی است د رمنطق و فلسفه

نجات: در فلسفه

ارصاد: در نجوم

قولنج: در پزشکی

ادویه قلبیه: در پزشکی

 

 

 پایان یک زندگی پربار

درگذشت ابن سینا

در مورد در گذشت ابن سینا دو روایت وجود دارد. عده ای معتقدند که او در اواخر عمر مورد خشم علاء الدوله دیلمی قرار گرفت و در غل و زنجیر در زندان در گذشت. عده ای دیگر معتقدند که ابوعلی سینا سالهای متمادی دچار قولنج بود ولی  از آنجا که همیشه اظهار می کرد کیفیت زندگی بر کمیت آن ترجیح دارد در مداوای خود کوتاهی می کرد و بالاخره با همان بیماری درگذشت.

تولد او را نیز عده ای 371 ، برخی 373 و گروهی 363 و مرگ او را  در 427(ه.ق) و سن او را 63 یا 64 می دانند. که البته روایت ها  حتی در مقایسه با سالهای ذکرشده نیز متناقض هستند.

 

 آرامگاه ابن سینا:

آرامگاه ابن سنیا در شهر همدان واقع در غرب ایران است و سالها این دو بیتی روی سنگ قبرش دیده می شد:

حجت الحق ابوعلی سینا

در شعج آمد از عدم بوجود

در شصا کرد کسب کل علوم

د رتکز گفت این جهان بدرود

 

                                            ج       ع       ش

شعج به حروف ابجد= 373       3+ 70 +300

                                            ا     ص  

شصا//   //        //= 391        1+ 90+ 300

                                           ز    ک     ت

 تکز//    //           //= 427     7+ 20+400

 

 



چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:ابن سینا, :: 14:27 ::  نويسنده : MOHSEN


چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : MOHSEN



سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:call of duty, :: 14:10 ::  نويسنده : MOHSEN

انيشتين

دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۵

 




آلبرت انیشتین
 

سالهای اولیه زندگی


آلبرت انیشتین در چهاردهم مارس 1879 در شهر اولم که شهر متوسطی از ناحیه و ورتمبرگ آلمان بود متولّد شد . امّا شهر مزبور در زندگی او اهمیتی نداشته است. زیرا یک سال بعد از تولّد او خانواده وی از اولم عازم مونیخ گردید.

پدر آلبرت، هرمان انیشتین کارخانه‌ی کوچکی برای تولید محصولات الکترو شیمیایی داشت و با کمک برادرش که مدیر فنی کارخانه بود از آن بهره‌برداری می‌کرد. گر چه در کار معاملات بصیرت کامل نداشت. پدر آلبرت از لحاظ عقاید سیاسی نیز مانند بسیاری از مردم آلمان گر چه با حکومت پروسی‌ها مخالفت داشت امّا امپراتوری جدید آلمان را ستایش می‌کرد و صدراعظم آن «بیسمارک» و ژنرال «مولتکه» و امپراتور پیر یعنی «ویلهم اول» را گرامی می‌داشت.

مادر انیشتین که قبل از ازدواج پائولین کوخ نام داشت بیش از پدر زندگی را جدی می‌گرفت و زنی بود از اهل هنر و صاحب احساساتی که خاصّ هنرمندان است و بزرگترین عامل خوشی او در زندگی و وسیله تسلای وی از علم روزگار موسیقی بود.

آلبرت کوچولو به هیچ مفهوم کودک عجوبه‌ای نبود و حتّی مدّت زیادی طول کشید تا سخن گفتن آموخت بطوریکه پدر و مادرش وحشت زده شدند که مبادا فرزندشان ناقص و غیرعادی باشد امّا بالاخره شروع به حرف زدن کرد ولی غالباً ساکت و خاموش بود و هرگز بازیهای عادی را که ما بین کودکان انجام می‌گرفت و موجب سرگرمی کودک و محبّت فی ما بین می شود را دوست نداشت.


آلبرت مرتباً و هر سال از پس سال دیگر طبق تعالیم کاتولیک تحصیل کرد و از آن لذّت فراوان و بود وحتّی در مواردی از دروس که به شرعیات و قوانین مذهبی کاتولیک بستگی داشت چنان قوی شد که می توانست در هر مورد که همشاگردانش قادر نبودند به سوألهای معلّم جواب دهند او به آنها کمک می کرد.

انیشتین جوان در ده سالگی مدرسه ابتدائی را ترک کرد و در شهر مونیخ به مدرسه متوسطه «لوئیت پول» وارد شد . در مدرسه متوسطه اگر مرتکب خطایی می شدند راه و رسم تنبیه ایشان آن بود که می بایست بعد از اتمام درس ، تحت نظر یکی از معلّمان ، در کلاس توقیف شوند و با درنظر گرفتن وضع نابهنجار و نفرت انگیز کلاسهای درس ، این اضافه ماندن شکنجه ای واقعی محسوب می شد.

 


ذوق هنری انیشتین چنان بود که او وقتی پنج ساله روزی پدرش قطب نمایی جیبی را به وی نشان داد . خاصّیت اسرار آمیز عقربه مغناطیسی در کوک تأثیر عمیقی گذاشت با وجود آنکه هیچ عامل مرئی در حرکت عقربه تأثیری نداشت کودک چنین نتیجه گرفت در فضای خالی باید عاملی وجود داشته باشد که اجسام را جذب کند.

وقتی که انیشتین پانزده ساله بود حادثه ای اتفاق افتاد که جریان زندگی او را به راه جدیدی منحرف ساخت : هرمان پدر او در کار تجارت خویش با مشکلاتی مواجه شد و در پی آن صلاح را در آن دیدند که کارخانه خود را در مونیخ بفروشد و جای دیگری را برای کسب و کار خود ترتیب دهند. از آن جا که وی خوش بین و علاقمند به کسب لذّتهای بود تصمیم گرفت که به کشوری مهاجرت کند که زندگی در آن با سعادت بیشتری همراه باشد و به این منظور ایتالیا را انتخاب کرد و در شهر میلان مؤسسه ی مشابهی را ایجاد کرد. هنگامیکه وارد شهر میلان شدند آلبرت به پدر خود گفت که قصد دارد تابعیت کشور آلمان را ترک گوید. آقای هرمان به وی تذکر داد که این کار زشت ونابهنجار است .

 


در این دوران مشهورترین مؤسسه فنی در اروپا مرکزی به استثنای آلمان ، مدرسه ی دارالفنون سوئیس در شهر زوریخ بوده است. آلبرت در امتحان داوطلبان شرکت کرد ولی بخاطر اینکه درعلوم طبیعی اطلاّعاتی وسیع نداشت درامتحان پذیرفته نشد. با این حال مدیر دارالفنون زوریخ تحت تأثیر اطلاّعات وسیع او در ریاضیات واقع شد و از او درخواست کرد که دیپلم متوسطه ای را که برای ورود به دارالفنون لازم است در یک مدرسه سوئیسی بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر کوچک «آآرائو»که با روش جدیدی اداره می شد معرفی کرد. بعد از یک سال اقامت در مدرسه مذبور دیپلم لازم را بدست آورد و در نتیجه بدون امتحان در دارالفنون زوریخ پذیرفته شد. با این که درس های فیزیک دارالفنون آمیخته با هیچ گونه عمق فکری نبود باز هم حضور در آنها آلبرت را تحریک کرد که کتب جستجوکنندگان بزرگ این را مورد مطالعه قرار دهد. او، آثار استادان کلاسیک فیزیک نظری از قبیل: بولترمان،ماکسول و هوتز را با حرص عجیبی مطالعه کرد. شب و روز اوقات او با مطالعه این کتابها می گذشت و ضمن مطالعه آنها با هنر استادانه ای آشنا شد که چگونه بنیان ریاضی مستحکمی ساخت. او درست در خاتمه قرن 19 تحصیلات خود راپایان داد و به مسأله مهم تهیه شغل مواجه شد.

از آنجا که نتوانست مقام تدریسی در مدرسه پولی تکنیک بدست آورد تنها راهی باقی ماند وآن این بود که چنین شغل و مقامی در مدرسه ی متوسطه ای جستجو کند.

اکنون سال 1910 شروع شده و آلبرت بیست و یک سال داشت و تابعیت سوئیس را بدست آورده بود. او در هنگام داوطلب شغل معلّمی خصوصی گردید و پذیرفته شد. انیشتین از کار خود راضی و حتّی خوشبخت بود که می تواند به پرورش جوانان بپردازد امّا بزودی متوجّه شد که معلمّان دیگر نیکی را او می کارد ضایع و فاسد می کنند و این شغل را ترک کرد. بعد از این دوران تاریک ، ناگهان نوری درخشید و بعد از مدّتی در دفتر ثبت اختراعات مشغول به کار شد و به شهر«برن» انتقال یافت. کمی بعد از انتقال به شهر برن انیشتین با میلواماریچ همشاگرد قدیم خود در مدرسه ی پولی تکنیک ازدواج کرد و حاصل آن دو پسر پی در پی بود که اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. کار انیشتین در دفتر اختراعات خالی از لطف نبود و حتّی بسیار جالب می نمود وظیفه ی وی آن بود که اختراعات را که به دفتر مذبور می آوردند مورد آزمایش اوّلیه قرار می داد.

شاید تمرین در همین کار موجب شده بود که وی با قدرت خارق العاده و بی مانند بتواند همواره نتایج اصلی و اساسی هر فرض و نظریه جدیدی را با سرعت درک و استخراج کند. چون انیشتین به خصوص به قوانین کلی فیزیک علاقه داشت و به حقیقت در صدد بود که با کمک محدودی میدان وسیع تجارت را به وجهی منطقی استنتاج کند.در اواخر سال 1910 کرسی فیزیک نظری در دانشگاه آلمانی پراگ خالی شد. انتصاب استادان این قبیل دانشگاهها طبق پیشنهاد دانشکده بوسیله ی امپراتور اتریش انجام می گرفت که معمولاً حقّ انتخاب خویش را به وزیر فرهنگ وا می گذاشت. تصمیم قطعی برای انتخاب داوطلب ، قبل از همه ، بر عهده ی فیزیکدانی به نام« آنتون لامپا » بود و او برای انتخاب استاد دو نفر را مدّ نظر داشت که یکی از آنها «کوستاویائومان» و دیگری«انیشتین» بود. «یائومان» آن را نپذیرفت و پس از کش و قوسها فراوان انیشتین این مقام را پذیرفت.

وی صاحب دو ویژگی بود که موجب گردید وی استاد زبردستی گررد. اوّلین آنها این بود که علاقه ی فراوان داشت تا برای عدّه ی بیشتری از همنوعان خود وبخصوص کسانیکه در حول وحوش او می زیسته اند مفید باشد. ویژگی دوّم او ذوق هنریش بود که انیشتین را وا می داشت که نه فقط افکار عمومی خود را به نحوی روشن و منطقی مرتّب سازد بلکه روش تنظیم و بیهن آنها به نحوی باشد که چه خود او و چه مستهعان از نظر جهان شناسی نیز لذّت می برند. هدف انیشتین این بود که فضای مطلق را از فیزیک براندازد نظریه نسبیتسال 1905 که در آن انیشتین فقط به حرکت مستقیم الخط متشابه پرداخته بود انیشتین با کمک از اصل تعادل پدیده های جدیدی را در مبحث نور پیش بینی کند که قابل مشاهده بوده اند و می توانست صحت نظریه جدید او را از لحاظ تجربی تأیید کرد.

 


در مدّتی که انیشتین در پراگ تدریس می کرد نه فقط نظریه جدید خود را درباره غیر وی بنا نهاد بلکه با شدّت بیشتری نظریه ی خود را درباره ی کوآنتوم نو را که در شهر برن شروع کرده بود ، توسعه داد. با همه ی این تفاصیل انیشتین به دانشگاه پراگ اطّلاع دادکه در خاتمه دوره تابستانی سال 1912 خدمت این دانشگاه را ترک کرد. عزیمت ناگهانی انیشتین از شهر پراگ موجب سر وصدای بسیار در این شهر شد در سر مقاله بزرگترین روزنامه ی آلمانی شهر پراگ نوشته شد:«که نبوغ و شهرت فوق العاده انیشیتن باعث شد که همکارانش او را مورد شکنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ ترک کرد.» انیشتین عازم شهر زوریخ گردید و در پایان سال 1912 با سمت استادی مدرسه ی پولی تکنیک زوریخ مشغول به کار شد شهرت انیشتین به تدریج تا آنجا رسیده بود که بسیاری از مؤسسات و سازمانهای علمی جهان علاقه داشتند که وی بعنوان عضو وابسته با مؤسسه ایشان در ارتباط یابد. سالها بود که مقامات رسمی آلمان کوشش می کردند که شهر برلن نه فقط مرکز قدرت سیاسی و اقتصادی باشد بلکه در عین حال کانون فعّالیّت هنری و علمی نیز محسوب گردد به همین جهت از انیشتین دعوت بعمل آوردند. مدّت کمی بعد از ورود انیشتین به برلن ، انیشتین از زوجه ی خویش هیلوا که از جنبه های مختلف با او عدم توافق داشت جدا گردید و زندگی را با تجرد می گذارند. هنگامیکه به عضویت آکادمی پاشاهی انتخاب شد سی و چهار سال سن داشت و نسبت به همکاران خود که از او مسن تر بودند بیش از حد جوان می نمود. در این حال همه انیشتین را در وهله ی اوّل مردی مؤدب ودوست داشتنی به نظر می آوردند.فعّالیّت اصلی انیشتین در برلن این بود که با همکاران خویش و یا دانشجویان رشته ی فیزیک درباره ی کارهای علمی مصاحبه و مذاکره کند وآنها را در تهیه برنامه ی جستجوی علمی راهنمایی کند. هنوز یکسال از اقامت انیشتین در برلن نگذشته بود که ماه اوت 1914 جنگ جهانی شروع شد.

در مدّت جنگ جهانی اوّل، روزنامه های برلن همه روزه از وقایع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان بود. در عین حال انیشتین در منزل خود با دختر عمه ی خویش الزا آشنایی پیدا کر. الزا زنی مهربان و خونگرم بود و همچنین او از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت با اینحال انیشتین با او ازدواج کرد. جنگ بین المللی و شرایط معرفت النفسی که در نتیجه ی آن بر دنیای علم تحصیل گردید مانع از آن نشد که انیشتین با حرارت فوق العاده به توسعه وتکمیل نظریه ی ثقل خویش بپردازد. وی با پیمودن راه تفکّری که در پراگ و زوریخ پیش گرفته بود توانست در سال 1916 نظریه ای برای ثقل بپردازد. و جاذبه ی عمومی بنا نهد که بلکی مستقل از نظریه های گذشته و از نظر منطقی دارای وحدت کامل بود.

اهّمیّت نظریه جدید به زودی مورد تأیید و توجّه دانشمندانی واقع گردید که دارای قدرت خلاق علمی بودند تأیید تجربی نظریه انیشتین توجّه عموم مردم را به شدّت جلب کرده بود از این پس دیگر انیشتین مردی نبود که فقط مورد توجّه دانشمندان باشد و بس. به زودی وی نیز همچون زمامداران مشهور ممالک ، بازیگران بزرگ سینما و تئاتر شهرت عام بدست آورد.

 


تبلیغات مخالف و حملاتی که علیه انیشتین می شد موجب گردید که در تمام ممالک جهان و در همه ی طبقات اجتماعی توجّه عموم مردم به سوی نظریههای او جلب شود. مفاهیمی که برای تودههای مردم هیچگونه اهّمیّتی نداشته است وعامه ی ایشان تقریبأ چیزی از آن درک نمی کردند موضوع مباحث سیاسی گردید. انیشتین دراین زمان سفرهای خود را آغاز کرد ابتدا به هلند، بعد به کشورهای چک و اسلواکی، اسپانیا، فرانسه، روسیه، اتریش، انگلیس، آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر. امّا نکته قابل توجّه این است که وقتی انیشتین و همسر او به بندرگاه نیویورک شدند با استقبال شدید و تظاهرات پر شوری مواجه شدند که به احتمال قوی نظیر آن هرگز هنگام ورود یکی از دانشمندان رخ نداده بود .

انیشتین به آسیا وبه کشورهای چین، ژاپن و فلسطین سفر کرده است و این خاتمه ی سفرهای او بود. درسال 1924 بعد از مسافرتهای متعدد به اکناف جهان انیشتین بار دیگر در برلن مستقر گردید. حملات همچنان بر او ادامه داشت و نظریات او را بعنوان بیان افکار قوم یهود و به سوی فاشیسم می دانستند به این دلیل انیشتین به شهر پرنیستون در آمریکا می رود. بعد از چندی همسرش الزا در سال 1936 از دنیای می رود و خواهر انیشتین که در فلورانس بود به شهر پرنیستون نزد برادرش آمد. در همین دوران انیشتین تابیعت کشور آمریکا را می پذیرد. انیشتین در سال 1945 طبق قانون بازنشستگی مقام استادی مؤسسه مطالعات عالی پرنیستون را ترک کرد ولی این تغییر سمت رسمی ، تغییری در روش زندگی و کار او به وجود نیاورد وی کماکان در پنیستون بسر می برد و در مؤسسه ی مذبور تجسّسات خود را ادامه دهد.

 


این دوران تجسّس در نیمه انزوای شهر پرنیستون به تدری با اصطراب و احتشاش آمیخته می شد. هنوز ده سال دیگر از زندگی انیشتین باقی مانده بود لیکن این دوره ی ده ساله درست مصادف با هنگامی بود که عهد بمب اتمیشروع می گردید و بشریّت تمرین و آموزش خویش را در این زمینه آغاز می کرد. بنابراین مسأله واقعی که برای او مطرح شد موضوع چگونگی پیدایش بمب اتمینبود با وجود اینکه منظور ما در این جا دادن چشم اندازی مختصر از روابط انیشتین با حوادث بزرگ سیاسی آخرین سالهای زندگی او می باشد باز هم اگر از دو موضوع اساسی یاد نکنیم همین چشم انداز هم ناقص خواهد بود یکی از آنها نامه ی مشهور است که وی می بایست برای همکاری خود در شوروی بفرشد و دوّم شرح وقایعی است که در اوضاع و احوال فیزیکدانان آمریکایی، خاصه دانشمندان اتمی، در داخل مملکت خودشان تغییر بسیار ایجاد کرد.

اکنون می توانیم بصورت شایسته تری همه ی آنچه را که گهگاه موجب تیره شدن پایان زندگی وی می شد مشاهده کنیم و سرانجام روز هجدهم آوریل 1955 بزرگترین دانشمند و متفکر قرن بیستم، پیغمبر صلح و حامی و مدافع محنت دیدگان جهان، مردی که احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه‌ی مردان جهان بوده است، در شهر پرنیستون واقع در ممالک متحده آمریکای شمالی از زندگی وتفکر و مبارزه دست کشید و از دار دنیا رفت و در گذشت.
 

آخرین سالهای زندگی انیشتین

مسافرتهای انیشتین

عزیمت از پراگ

دوران دانشجویی

ذوق هنری

 



سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:زندگی نامه ی انیشتین, :: 14:6 ::  نويسنده : MOHSEN

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 8 صفحه بعد