درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • ادیسون
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جالب و آدرس mohsenk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 51
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 2424
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



جالب




مقدمه

 


نورالدّين عبد الرّحمن جامي (۲۳ شعبان ۸۱۷ – ۱۸ محرم ۸۹۸ ه‍ ق) (۱۸ اوت ۱۴۱۴ – ۱۹ نوامبر ۱۴۹۲م) ملقب به خاتم الشعرا شاعر و عارف بزرگ ايراني در خرجرد جام متولّد شد.

پدرش نظام‌الدّين احمد دشتي مردي فاضل از اهالي دشت اصفهان بود که به علّت ناآرام‌شدن آن منطقه به خراسان کوچ‌کرده و در قصبۀ خرجرد ولايت جام مقيم‌شده بود. جامي مقدّمات ادبيات فارسي و عربي را نزد پدرش آموخت و چون خانواده‌اش شهر هرات را براي اقامت خود برگزيدند، او نيز فرصت‌يافت تا در مدرسه نظاميه هرات که از مراکز علمي معتبر آن زمان بود، مشغول به تحصيل شود و علوم متداول زمان خود را همچون صرف و نحو، منطق،حکمت مشايي، حکمت اشراق، طبيعيات، رياضيات، فقه، اصول، حديث، قرائت، و تفسير به خوبي بياموزد و از محضر استاداني چون خواجه علي سمرقندي و محمّد جاجرمي استفاده‌کند.

در اين دوره بود که جامي با تصوّف آشنا و مجذوب آن شد بطوريکه در حلقه مريدان سعد الدين محمّد کاشغري نقشبندي درآمد و به تدريج چنان به مقام معنوي خود افزود که بعد از مرگ مرشدش (۸۶۰ ه‍ ق برابر با ۱۴۵۵ م) خليفه طريقت نقشبنديه گرديد. پس از گذشت چند سالي جامي راه سمرقند را در پيش گرفت که در سايه حمايت پادشاه علم دوست تيموري الغ بيگ به کانون تجمّع دانشمندان و دانشجويان تبديل شده بود. در سمرقند نيز نورالدّين توانست استادانش را شيفته ذکاوت و دانش خود کند. او که سرودن شعر را در جواني آغاز کرده و در آن شهرتي يافته بود، با تکيه زدن بر مقام ارشاد و به نظم کشيدن تعاليم عرفاني و صوفيانه به محبوبيتي عظيم در ميان اهل دانش و معرفت دست يافت.

جامي به افتادگي و گشاده رويي معروف بود و با اينکه زندگي‌اي بسيار ساده داشت و هيچ گاه مدح زورمندان را نمي‌گفت، شاهان و امرا همواره به او ارادت مي‌‌ورزيدند و خود را مريد او مي‌‌دانستند. جانشينان الغ بيگ خصوصا سلطان حسين بايقرا و امير او عليشير نوايي تا آخر عمر او را محترم مي‌‌داشتند و اوزون حسن آق قويونلو، سلطان محمّد فاتح پادشاه عثماني و ملک الاشراف پادشاه مصر از ارادتمندان او بودند.

جامي سرانجام در سن ۸۱ سالگي در شهر هرات درگذشت. آرامگاه او در حال حاضر معروف به تخت مزار است.

زندگي جامي:

 

 مولانا نورالدين عبدالرحمن بن نظام الدين احمدبن محمد جامي عارف و شاعر و دانشمند جامع و نام آور سده ي نهم هجري و بزرگ ترين استاد سخن پارسي پس از روزگار حافظ و به نظر جماعتي از نويسندگان خاتم شاعران بزرگ پارسي گوي . وي در خرجرد محله اي  از محلات جام که تابع هرات بود متولد شد - 23 شعبان 817 ه.ق و در 18 محرم 898 در هرات در گذشت .

دودمان او از " دشت " که آبادي کوچکي نزديک اصفهان است مي آيد . پدرش نظام الدين احمد بن شمس الدين محمد، آن آبادي را ترک کرد و نزديک هرات اقامت گزيد . در نتيجه براي مدتي در اشعار خود تخلص " دشتي " داشت تا اينکه سرانجام تخلص خود را به " جامي " مبدل ساخت . او خود گفته است که اين تخلص را به دوسبب برگزيده است" نخست براي آنکه زادگاه او جام بود ، دو ديگر آنکه رشحات خامه ي او از جرعه ي جام شيخ الاسلام احمد جام معروف به ژنده پيل سرچشمه دارد :

مولدم جام و رشحه ي قلمم/ جرعه ي جام شيخ الاسلامي است .

لاجرم در جريده ي اشعارم/ به دو معني تخلصم جامي است

با شروع معمولي مطالعات خود، جامي شوق سوزان خود را به عرفان و تصوف دريافت و بنابر اين سعدالدين کاشغري مريد و خليفه ي صوفي معروف بهاءالدين نقشبند را به عنوان رهبر روحاني خود برگزيد. دو تن از مترجمان جامي ؛ عبدالغفور لاري ( که شاگرد جامي بود و به سال 912 در کنار قبر جامي به خاک سپرده شد) و به ويژه وزير و دانشمند مشهور ميرعلي شيرنوايي در خمسة المتحيرين ( وفات 906ه.ق) حوادث او را ذکر کرده اند . گذشته از دو سفر به قصد زيارت يکي به مشهد امام رضا (ع) و ديگري به حجاز و زيارت حرمين(877- که تنها در اين سفر چهار ماهي نزديک بغداد اقامت کرد ؛ دو ماهي در دمشق و تبريز ) جامي بقيه ي عمر خود را به راحتي در هرات زيست و وقت خود را به مطالعات ، سرودن اشعار و رياضت گذرانيد . وي نزد غالب سلاطين زمان خود عزيز بود و در اشعاري که شاعر به نام اين ممدوحان سروده تملق و چاپلوسي نمي کند .

جامي از دانشمنداني است که تحصيلات کلاسيک مرتبي داشته است . نوشته اند وي مقدمات و صرف و نحو را نزد پدرش نظام الدين احمد فراگرفت ، آنگاه تلخيص و شرح مفتاح العلوم سکاکي ( وفات 626ه.ق) و مطول سعد تفتازاني ( وفات 793ه.ق) و حاشيه ي آن را از مولي جنيد اصولي که در فنون عربيت ماهر و مشهور بود فرا گرفت و سپس به درس خواجه علي سمرقندي از شاگردان مير سيد شريف جرجاني حاضر شد و در اندک زماني نزديک چهل روز از وي بي نياز گشت و آنگاه در زمره ي شاگردان مولي شهاب الدين محمد جاجرمي که از مباحثان فاضل زمان خود بود درآمد ، و از او نيز کسب فيض کرد .

پس از گذراندن اين مراحل ، جامي براي مدتي از هرات به سمرقند که در آن زمان به برکت وجود الغ بيگ ميرزا از مراکز علمي بود رفت و آنجا خدمت قاضي زاده ي رومي ( وفات 840 ه.ق) را دريافت .  آن استاد پس از اندک زماني چنان شيفته ي اين دانشجوي مستعد خود شده بود که مي گفت " تا بناي سمرقند است هرگز به جودت طبع و وقت تصرف اين جوان جامي کسي از آب آمويه نگذشته است " . بابر در خاطرات خود مي گويد " جامي در علوم ادبي و عقلي روزگار خويش نظير نداشت " . سلطان محمد ثاني ( وفات 1481م ) کوشيد تا او را به استانبول بکشاند ؛ سلطان بايزيد ثاني ( خلاف از 886تا 918ه.ق) نيز دو نامه براي او فرستاده است [ منشآت، فريدون بيگ،4/1- 361ترکيه ] و نيز تأثير او در ادبيات عثماني مورد بررسي قرار گرفته است [ گيب، شعر عثماني ، 2/صفحات 7 و مابعد]. دولتشاه مي گويد : جامي در اواخر عمر مشاعر خود را از دست داد ولي امير علي شير و ديگران در اين باره چيزي ننوشته اند و لذا بايد قول دولتشاه را با احتياط تلقي کرد .

جامي داماد سعدالدين کاشغري بود، سه تن از فرزندانش در طفوليت و چهارمي که مانند پدر فاضل و عارف بود، موسوم به ضياءالدين يوسف( وفاتت 823ه.ق) در دوران جواني در گذشتند . چنانکه گفتيم جامي سرانجام در هرات وفات يافت و بايقرا مراسم تشييع او را در غايت شکوه و جلال به جاي آورد .جامي نويسنده و دانشمندي پرکار بود و آثار متعددي به نظم و نثر دارد . وي نزد شيعه مطعون و به تسنن و تعصب در آن منسوب بوده است و به ويژه اعتقاد او به اينکه ابوطالب پدر حضرت علي (ع) کافر از دنيا رفت( در اين باب او از ابن عربي متأثر بوده است ) و همين امر سلاطين صفويه را به دشمني شديد با او وا داشت . چنانکه گويند شاه اسمعيل اول ، پس از تسخير هرات دستور داد که قبر او را نبش کردند ولي جر چند استخوان چيزي نيافتند ولي شاه دستور داد که هر جا نام جامي در کتابي ديده شود آن را به " خامي " مبدل کنند [ " مقاله " علامه ي مرحوم محمد قزويني در پايان کتاب جامي نوشته ي مرحوم استاد علي اصغر حکمت، 395- 407، انتشارات طوس 1363 ه.ش ]ديوانش مشتمل بر قصايد ، مثنويات، غزليات ، مقطعيات و رباعيات است و در اواخر عمر ظاهراً به تقليد از امير خسرو دهلوي آن را با آرايش جديدي در سه قسمت مدون کرد ( 896 ه.ق ) فاتحة الشباب ، واسطة العقد و خاتمة الحيوة که به ترتيب مشتمل بر اشعار دوران جواني ، ميانسالي و پايان زندگاني اوست .

اثر منظوم ديگر او هفت مثنوي معروف به هفت اورنگ است که عبارت است از " سلسلة الذهب " که آن را به سلطان حسين بايقرا تقديم کرده و جامي آن را در فاصله ي جلوس اين سلطان به تخت و سفر به حجاز خود سروده است ( 873-877 ه.ق ) ؛ "سلامان و ابسال" که به 885 به پايان برده و به يعقوب آق قويونلو تقديم داشته و آن افسانه اي رمزي است که به تعبير خواجه نصير " مراتب گوناگون عقل را تعريف مي کند" و فتيز جرالد و آربري به انگليسي ترجمه کرده اند .

" تحفة الاحرار " " سبحة الابرار" " يوسف و زليخا" " ليلي و مجنون" و " خردنامه ي اسکندري " . وي در سرودن مثنوي به سنايي و نظامي در قصيده  به ويژه به خاقاني و در مطالب عرفاني به عطار توجه داشته است . از آثار منثور او اشعة اللمعات، بهارستان، نفحات الانس ، شواهد النبوه ، لوايح و لوامع است . کتاب معروف در صرف عربي معروف به شرح جامي نيز از اوست .[ هدايت ، رياض العارفين ، 79-80، دايرةالمعارف اسلام( انگليسي ) 2/422 چاپ جديد مقاله ي هوارت - ماسه] .

جامي از باب قدرتي که در شرح معضلات و مشف مشکلات تصوف و عرفان به نظم دلپذير و روان و نثري عالمانه ، فصيح و غلطان داشت و عرفان ايراني - اسلامي را که در عهد وي به ضعف و ابتذال ميگراييد .

 پايه و اساسي عالمانه بخشيد ، و از اين راه توانست در صف بزرگ ترين مولفان و شاعران عرفان مسلک پارسي گوي جاي گيرد. اما با اين همه مراتب که در عرفان داشت هيچ گاه بساط ارشاد نگسترد.  بلکه از اين امر گريزان بود و پيوسته مي گفت " تحمل بار شيخي را ندارم " و لذا با ياران و دوستان خود به سادگي مي زيست و معتقد که از راه معاشرت و مجالست اصلاح حال ارباب طلب آسان ترميسر مي گردد" هيچ کرامتبه از آن نيست که فقيري را در صحبت دولتمندي (= عارف بالغي ) جذبه اي دست دهد و زماني از خود واردهد "[ حکمت، جامي ،155]جامي، در عرفان اگر چه نقشبندي است ، ولي در اصول نظري پيرو شيخ اکبر محيي الدين ابن عربي است و کتاب وي لوايح بياني از مذهب وحدت وجود است . وي در مقدمه بيان مي کند که اين مذهب نتيجه ي مواجيد صوفيانه چندين عارف بزرگ است ولي نقش او صرفاً نقش يک شارح و مفسر است زيرا هيچ گونه مواجيد صوفيانه نيافته و تجربه نکرده است .

 وي تنها آنچه را که ديگران تجربه کرده اند مستقيماً به عبارت در آورده است [ لوايح ، 5-6 ، هند ] .بيان او از اين نظريه با تعريف منطقي واژه ي " وجود" دنبال مي شود . وجود ( يا هستي ) گاهي به عنوان يک مفهوم کلي به کار مي رود که در منطق آن را " معقول ثاني" مي نامند و هيچ گونه تقرر عيني ممائل با آن مفهوم ندارد و تنها خود را در ذهن با ماهيت يک شيء پيوند مي کند . با در نظر گرفتن وجود در اين معني منتقدان چندي درباره ي بيان ابن عربي که مي گويد خدا وجود مطلق است اشکال وارد کرده اند . به نظر آنان ، وجود مجردي را که هيچ گونه واقعيت ( يا تقرر) عيني ندارد نمي توان گفت که منشأ واقعيت خارجي باشد . بنابراين ، جامي مي کوشد با گفتن اين نکته که وجود يا هستي معناي ديگري دارد ، از ابن عربي دفاع کند . زماني که وحدت وجوديان واژه ي " وجود " را به کار مي برند به واقعيت ( يا حقيقتي) اشاره مي کنند که ذاتاً وجود دارد و هستي موجودات ديگر مبتني بر وجود اوست . در حقيقت هيچ چيزي جز او وجود ندارد و همه ي موجودات عيني حالات او هستند . ولي به نظر جامي درستي اين بيان به اندازه اي که از طريق وجدان و اشراق تحقق مي يابد از طريق عقل نمي يابد . وجود مطلق خدا خوانده مي شود که منشأ موجودات و در همان حال برتر از هر گونه کثرت است . او از همه ي تجليات و مظاهر برتر است و ناشناختني .[ لوايح،13،14] .

 خدا باطن عالم است ، پيش از تجلي عالم خدا بود و هم او پس از تجلي با عالم ممائل است [ لايحه ي 25 ] " در واقع حقيقت يکي است و جنبه هاي دوگانه ي خدا و عالم تنها اره هاي نگرش ما به آن است " طبيعت اشياء در عالم در ارتباط با مطلق مانند حالاتي است که جامي به تبعيت از ابن عربي شؤون مي خواند که به خودي خود وجود و عينيت ندارند و تنها نعوت وجود واحدند . اين شؤون در مطلق منطوي اند همچنان که کيفيات در جوهري حلول مي کنند يا مانند لاحقي است از سابقي مانند نيم ، يک سوم ، يک چهارم و اعداد کسري ديگر که به عدد صحيح مربوط اند: اين اعداد کسري بالقوه در عدد صحيح داخل اند و تنها زماني که تکرار مي شوند صريح و کلي مي شوند . روشن است که مفهوم خلقت چنانکه عامه آن را در مي يابند نامربوط و خطاست . خلقت به معني کلامي آن فعليت پذيري قواي مکنونه ي خالق نيست، بلکه عبارت از تولد افرادي و اشيايي است که ، هر چند هستي خود را از اين مأخذ مي يابند با اين همه تا حدودي از عدم تعيين و اختيار برخوردارند . به نظر جامي خالق و مخلوقات دو جنبه از يک حقيقت است [ لايحه ي 19] اين تعيين ذهني ، از لحاظ جامي دو مرتبه دارد . در مرتبه ي نخستين که مرتبه ي علمي خوانده مي شود، اين موجودات در علم الهي به صورت اعيان ثابته ظاهر مي شوند . درمرتبه ي دوم که آن را مرتبه ي عين يا مرتبه ي جهان مادي مي خوانند ، موجودات صفات و خواص وجود عيني (= خارجي ) را کسب مي کنند. " حاصل آنکه ، در جهان خارجي جز يک حقيقت وجود ندارد که به حساب ملبس شدن به شؤون و صفات مختلف ، کثير و متعدد مي نمايد " . ذات صرف و بسيط هيچ گونه تعينات ندارد و برتر از تقسيمات اسماء و صفات و نسب است تنها زماني که ذات به مرحله ي تجلي مي آيد صفاتي مانند علم، نور، وجود ظهور مي يابند . ذات برتر از همه ي تعينات است ولي تنها زماني که خدا از طريق عقل محدود انساني لحاظ شود . گويند او داراي صفات است .

جامي به پيروي از ابن عربي نظريه ي صفات اشاعره را که بنا بر آن صفات در ذات خدا موجودند و با آن مساوق اند و در عين حال نه با او مماثلند و نه مخالف ، رد مي کند . در لايحه ي پانزدهم بيان مي دارد که صفات در ذهن غير از ذات است ، ولي در عين و عالم خارج با او مماثل است ( عين صفات ذات هستند) خدا به صفت علم عالم است ، به صفت قدرت قادر است . به صفت اراده فعال است و بر اين قياس . شکي نيست که چون صفات با توجه به محتواي آنها با همديگر اختلاف دارد همين طور با ذات نيز اختلاف دارند . ولي در عالم واقع همه با ذات مماثل اند بدين معني که در ذات اوهيچ گونه کثرت هستي وجود ندارد و حقيقت نهايي يعني خدا مأخذ همه چيز است . او چنان واحدي است که کثرت او را متأثر نمي تواند بکند . ولي چون او خود را در صور و شؤون کثرت متجلي مي سازد ، به نظر کثرت مي رسد . با اين همه اين تقسيمات واحد و کثير تنها ذهني است و خدا و عالم دو جنبه از يک حقيقت اند و " عالم ظهور خارجي خداست و خدا( حقيقت ) باطني عالم است . پيش از تجلي عالم خدا بود و خدا پس از تجلي با عالم مماثل است "[ لايحه ي 18 ]

حق ، به عنوان ذات در فراسوي همه ي معرفت ( بشري ) است ، نه وحي و نه عقل مي تواند کسي را در فهم آن ياري بکند . هيچ ولي عارف نمي تواند ادعا بکند که قادر است او را بدين صفت تجربه کند " برترين تعين او فقدان همه تعينات است و پايان همه ي معرفت درباره ي او حيراني است "[ لايحه  ي24 ] .

 نخستين مرتبه ي هبوط احديت است که يک واحد ساده و عاري از همه ي شؤون و روابط است . وقتي (وجود) با اين شؤون محدود و مشروط گشت آن را واحديت خوانند که در آنجا حق بوسيله ي تجلي و جز آن تعين مي يابد . در اين مرتبه است که او صفات خالق و حافظ به خود مي گيرد و با حيات ، علم و اراده مشخص مي گردد . نيز درست در همين مرتبه است که موجودات نخستين بار به عنوان اعيان علم الهي در ذهن او ظاهر مي شوند ، ولي مايه ي کثرت در واحد نمي شوند . در يک مرتبه ي بعدي اين اعيان علم الهي جامه ي هستي مي پوشند و تکثر مي يابند . همه ي آنها در مراتب مختلف برخي از اسماء و صفات را متجلي مي سازند . انسان هاي کامل مانند انبيا به تنهايي همه ي اين اسماء و صفات را منعکس مي سازند [ لايحه ي 17 نيز 24 ] ولي عليرغم همه ي اين تجليات و انشقاق هاي واحد در کثرت ، وحدت همچنان دست نخورده باقي مي ماند . اين امر در ذات يا صفات هيچ تغييري پديد نمي آورد " هر چند نور آفتاب در يک زمان، روشن و تيره هر دو را روشن مي گرداند با اين همه تغييري در صفاي نور آن پديد نمي آيد "[ لايحه ي 20]

اگر يک ذات در همه ي موجودات مندرج شده است ، حضور او در آنها به اين معني نيست که همه ي اشياء از اين نظر برابرند . زيرا بر پايه ي نيروي پذيرندگي هر يک از اين اشياء اختلافاتي در مراتب وجود دارد . شکي نيست که خدا و عالم دو جنبه از حق است . با اين همه خدا خداست و عالم عالَم " هر مرتبه اي از وجود بنابر منزلت آن تعين شده است . اگر اين اختلاف را ناديده بينگاري کافر شوي "[ لايحه ي 23 ]

جامي در اخلاق سنت مرسوم وحدت وجودي را دنبال مي کند و از مذهب جبرمطلق دفاع مي کند . چون خدا ذات يا جوهر همه ي اشياء و جنبه ي باطني عالم است همه ي افعالي که معمولاً به انسان نسبت داده مي شود در حقيقت بهتر است که به حق نسبت داده شود . ولي اگر انسان اين چنين مجبور است ، مسأله شر چه مي شود؟ جامي در اين جا بار ديگر از ابن عربي پيروي مي کند . او مي گويد اين درست است که همه ي افعال آدميان از آن خداست . با اين همه براي ما سزاوار نيست و گناه را به خدا نسبت دهيم ( گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ/ تو در طريق ادب باش و گو گناه من است ) زيرا وجود از آن حيث که وجود است خير مطلق است ، بنابراين به نظر او شر محتواي معلومي ندارد و امري عدمي است ( به تعبير حکماي اسلامي " الشرور اعدام " ) و تنها برخي چيزها را که بايد مي داشت فاقد است براي مثال ؛ سرما را در نظر بگيريد ، چيزي به عنوان شر در آن وجود ندارد ولي در ارتباط با ميوه ها که از رسيدن آنها جلوگيري مي کند شر به حساب مي آيد [ لايحه ي 7 و لايحه ي 8 ]

هدف نهايي انسان تنها نبايد فاقد فناء يعني به يک سو نهادن آگاهي باشد . بلکه فناي فناء بايد باشد ، يعني به يک سو نهادن شعور به اينکه به حال فنا رسيده است . در همين مرتبه ، فرد نه تنها شعور ذات ( خود آگاهي ) خويش را از دست مي دهد بلکه آگاهي از " ناخودآگاهي خود" را نيز از دست مي دهد . پس از اين نظر جامي ، ايمان ، دين ، عقيده يا کشف ( معرفت و مواجيد صوفيانه) همه بي معني مي شوند .

۩ عارفانه ها

۞ اي در اين کاخ اماني (= آرزوها، کنايه از دنياست ) به غم و شادي بند / بنده ي نفس خودي دعوي آزادي چند؟

۞ پيش دانا چه بود ملک همه دنيا؟ هيچ/لاف دانش چه زني اي که به هيچي خرسند

۞ سنگ آزار مزن بر دل ارباب صفا/ کآمد آسان شکن شيشه و مشکل پيوند

مي گويند شيخ نورالدين عبدالرحمن جامي روزي از شهري مي گذشت. مردي را ديد که در گوشه بازاري ايستاده و شعري از اشعار او را مي خواند.  خوشحال شد و ميان مردم ايستاد و شعر را تا آخر شنيد.  چون شعر به اتمام رسيد، جامي نزديک آن مرد رفت و پرسيد:  آيا مي داني شعري را که خواندي از کيست؟

مرد گفت:  البته که شعر از شيخ نورالدين عبدالرحمن جامي است.

جامي با قلب لبريز از شادي پرسيد :  آيا تو جامي را مي شناسي؟

مرد با طمطراق گفت:  چگونه خود را نمي شناسم؟  من خود شيخ نور الدين عبدالرحمن جامي هستم!

جامي متاثر شد، سکوت کرد، فورا از آن شهر رخت سفربست و با خود ميگفت: شعر دزدي بسيارديده بودم، شاعر دزدي نشنيده بودم. اين شهري است که در آن شاعر را نيزمي دزدند!

 

آثار جامي

از جامي ده‌ها کتاب و رساله از نظم و نثر به زبان‌هاي فارسي و عربي به يادگار مانده است

۱- آثار منظوم: جامي اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوري کرده است:

·    ديوان‌هاي سه گانه شامل قصايد و غزليات و مقطعات و رباعيات

جامي ديوان خود را در اواخر عمر به تقليد از امير خسرو دهلوي در سه قسمت زير مدون نمود:

الف) فاتحة الشباب (دوران جواني)

ب) واسطة العقد (اواسط زندگي)

ج) خاتمة الحياة (اواخر حيات)

·                     هفت اورنگ که خود مشتمل بر هفت کتاب در غالب مثنوي است.

۲- آثار منثور: که برخي از آنان عبارت‌اند از: بهارستان، رساله وحدت وجود، شرح مثنوي

صفحه قبل 1 صفحه بعد